معماری بار دیگر باید نقش اساسی خود در نحوه ی هست‌بودن آدمی بر این کره خاکی را بازیابد / علی اکبری

از آن حیث که سکنی‌گزیدن انسان بر زمین، مهم‌ترین وجه ذاتی وجود اوjست، نحوه سکنی‌گزیدن او ارتباط مستقیمی با مسأله “سعادت” وی پیدا می‌کند و از این منظر، با مفهوم “خیر و شر” گره می‌خورد. فضاهای ساخته‌شده به دست آدمی از ازل تا امروز، و نیز فضای مابین آن‌ها، ماهیتاً تجسد جهان‌بینی، ایدئولوژی و ساحات اندیشه وی و مبتنی بر تفسیر او از عالم و ارکانی چون زمان، مکان، ازلیت، ابدیت و اسطوره‌هایش اند.

در دنیای سنتی، مفهوم فضا و ساختارها، نهادها، رفتارها، تجارب و قدرت‌های سازنده‌اش به‌نحوی تعریف می‌شد که در راستای امر معنوی قرار می‌گرفت و نسبت مستقیم با امر اخروی پیدا می‌کرد. همه آنچه در اهرام مصر، معماری بین‌النهرین، معماری بومیان آمریکای جنوبی، معماری شرق دور و معماری ایران می‌توان دید، برآمده از همین نگاه معنوی به انسان و سرنوشت اوست. این امر در معماری مسیحیان نیز ادامه پیدا می‌کند و کلیسای سن پیتر را می‌توان شاهکار و اوج این جریان دانست. هنر و معماری در راستای امر مقدس، نه تنها در بناهای شاخص و غالباً حکومتی، که در جریان ساخت روزمره مردم نیز تبلور می‌یابد و خانه‌های ساده و معمولی همه اقشار جامعه، ضمن پاسخ‌گویی به عملکردهای مادی مورد نیاز، نسبت به امر معنوی نیز بی‌تفاوت نیستند و بستری اند که ساکنان آنها به آسودگی و آرامش می‌توانند سلوک خوب بودن را بپیمایند و سرشت انسانی‌شان را پاسداشت کنند. آداب و رسوم، ارزش‌ها، اسطوره‌ها، سنن، باورها و مظاهر فرهنگی در رابطه مستقیم هستی‌شناختی با هنر و معماری، در طی زمان، در سیری بلاانقطاع، تولید می‌شوند و می‌توانند ساخت اجتماعی متناسب با خود را بازْپرورش دهند و متقابلاً خود را بار دیگر در نسل‌های بعدی بازْتولید کند. این چرخه تا رنسانس و در پس آن انقلاب صنعتی، ادامه می‌یابد.

اما در دوران رنسانس، درخت شک، در نوبهار دنیای مدرن به بار نشست و ثمره نوبرانه‌اش، “عدم‌تعین” بود که خریدار انبوه داشت. دکارت، عالم را به سوژه و ابژه تقسیم می‌کند و کانت، ضمن اصالت دادن به علوم تجربی، میان آن و دانش قیاسی رابطه تأییدکننده تعریف می‌کند. امر قدسی اصالت وجودی خود را از دست می‌دهد و متافیزیک جای خود را به فیزیک می‌دهد. انسان، کانون عالم می‌شود و عالم را بر این اساس تفسیر و تعریف می‌کند. عقلانیت، تنها ملاک صحت و صدق امور و نقد گذشته، تبدیل به سنت می‌شود. مناسبات عالم با تغییر ماهوی مواجه می‌شود و قطعاً براین اساس ارزش‌های از‌پیش تعریف‌شده ازجمله مفهوم “سعادت‌مندی” نیاز به تعریف مجدد دارد.

از سوی دیگر، تغییر مناسبات اقتصادی از “کشاورزی بازرگانی تولید خانگی” به “جامعه صنعتی و تولید انبوه کارخانه‌ای”، ابعاد مختلف فرهنگ مدرن را ایجاب می‌کرد. مناسبات اجتماعی جدید از جمله مهاجرت گسترده روستاییان به شهرها، ایجاد طبقه کارگر عمدتاً مهاجر و ضرورت ساخت محل زندگی‌ برای آنان در شهرک‌های مسکونی حومه‌ای و به تبع آن تغییر شکل شهرها، تقنین قوانین جدید حقوقی در مناسبات کار و تولید، پیدایش اقتصاد جدید مبتنی بر بازار و ایجاد تقاضا و … موجب تغییر سبک زندگی و دگرگونی ارزش‌ها شد. به زعم مارکس، بورژوازی بسیاری از پیوندها را از هم گسست و هیچ قیدی میان آدمی با آدمی باقی نگذاشت مگر سود و دادوستد پولی… بورژوازی هاله تقدس تمامی دلْ‌مشغولی‌هایی که پیش‌تر محترم بودند، زدود و پرده احساسات را از روی خانواده کنار زد و رابطه خانوادگی را به رابطه پولی صرف بدل ساخت. آنچه در جمع‌بندی تمامی تحولات به‌وجود آمده از عصر روشنگری تا انقلاب صنعتی می‌توان در یک کلمه گفت اینکه، ماحصل همه تحولات، چیزی نیست جز تغییر در مفهوم “نظم عالم” که می‌توان امروز پیامدهای آن را در آشوب‌های ذهنی، فکری، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی سده بیستم به‌خوبی مشاهده کرد.

آنچه در نتیجه همه این تحولات برای ما معماران مهم است، تغییر ماهیت “فضا” و تبدیل آن به “کالا”ست. فضایی که در دنیای سنتی، بستر رشد، سیر و سلوک آدمی و پیوند او با جهان ماورا‌لطبیعه در سیر تکامل‌خواهی و کمال‌جویی‌اش بود، در مناسبات اقتصادی مدرن به‌ويژه مبتنی بر اصول اقتصاد سرمایه‌داری، تبدیل به پدیده‌ای مادی می‌شود که قابل خرید و فروش است و می‌تواند در تملک هر آن کسی قرار گیرد که می‌تواند هزینه آن را پرداخت کند. هزینه‌ای که نه فقط در نتیجه فرایند تولید آن فضا ایجاد شده، بلکه محصول مناسبات فرهنگ مدرنی است که ارزش‌های اجتماعی را بازتعریف کرده است. به این ترتیب، فضای ساخته‌شده می‌تواند “مد” شود؛ گرانبها شود؛ از مد بیفتد؛ فراموش و تخریب شود و جای خود را به فضاْکالای جدیدی بدهد. معماری، در ورطه سیال چرخش کالاها می‌افتد و دست‌به‌دست می‌شود. مخاطبان اثر معماری نیز در خرید و فروش فضا، خواسته و ناخواسته در چارچوب‌هایی قرار می‌گیرند که مناسبات تولید و عرضه کالا در اقتصاد سرمایه‌داری ضرورتاً ایجاب می‌کند.

نظریه‌پردازان اقتصاد صنعتی در جامعۀ مدرن و پسامدرن، پدیده مد را پیشرانۀ چرخۀ تولید، ایجاد اشتغال و مرتفع‌کننده نیازهای مادی و اقتصادی شهروندان برمی‌شمارند، اما چالش آنجاست که طبق نظریۀ گافمن، خرید کالا تبدیل به نماد عضویت در پایگاه خاص و طبقۀ اجتماعی شهروندان شود. آنچه نظریه‌پردازانی چون گئورگ زیمل، نوربرت الیاس، ونس پکارد و پی‌یربوردیو از آن به‌عنوان “مدطبقاتی” یاد کرده‌اند مبتنی بر این پیش‌فرض است که کالاها اساساً به‌مثابه نمادهای پایگاهی به‌کار می‌روند. اعضای طبقۀ اجتماعی خاص، بر اساس ویژگی‌های خاص اجتماعی، اقتصادی و جایگاهی که در جامعه از خود سراغ دارند، کالاهایی را به تسخیر خود درآروده و خود را با آن بازمی‌شناسند. اما در این جریان، چه کالایی مهم‌تر و تأثیرگذارتر از معماری می‌توان یافت؟

در دوران کنونی “فضاهای ساخته‌شده یا معماری” و “فضای بین آن‌ها یا فضای عمومی و جمعی”، تنها زمانی می‌تواند بار معانی عمیق زندگی آدمی از جمله “مفهوم خیر”، “سعادتمندی”، “امید و خوشبختی” را به‌دوش بکشد که ماهیت کالایی‌اش زدوده شود و بار دیگر بستری برای رشد، شکوفایی و تعالی سرشت آدمی گردد. معماری بار دیگر باید نقش اساسی خود در نحوه ی هست‌بودن آدمی بر این کره خاکی را بازیابد و به‌مثابه امری مقدس پنداشته شود. اما آیا ساختارهای قدرتمند اقتصاد مدرن، اجازه خواهد داد معماری به رسالت ماهوی خود عمل کند؟

YOUR COMMENT